- بی سوز
مرکّب از: بی + سوز، که سوز ندارد
معنی بی سوز - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ظرفی که در آن آتش می ریزند و بخور دود می کنند، آتشدان، بخوردان، عودسوز، افسونگر، پریسای، برای مثال تو پری من بوی سوزم گر بود صد بوی خوش / بوی سوزی می کنم تا بشنوم بوی تو را (ملاطغرا - لغتنامه - بوی سوز)
مرکّب از: بی + ساز، مقابل ساخته، بی برگ، مرد بی ساز و برگ، (یادداشت مؤلف)، مرد بی ساز و سلاح، عطل، (منتهی الارب)، رجوع به ساز شود،
- بی ساز و سامان، ناآماده و غیرمستعد و نامهیا، (ناظم الاطباء)،
-، بی آبرو و رسوا، (ناظم الاطباء)، مفعول که به رسوائی کشیده شده است، و رجوع به بی سیرت کردن و رجوع به سیرت شود
- بی ساز و سامان، ناآماده و غیرمستعد و نامهیا، (ناظم الاطباء)،
-، بی آبرو و رسوا، (ناظم الاطباء)، مفعول که به رسوائی کشیده شده است، و رجوع به بی سیرت کردن و رجوع به سیرت شود
حالت بی سوز، بی حرارتی، نداشتن سوز و گداز و هیجان:
که صاحب حالتان یکباره مردند
ز بی سوزی همه چون یخ فسردند،
نظامی
که صاحب حالتان یکباره مردند
ز بی سوزی همه چون یخ فسردند،
نظامی
پریخوان، بدین جهت که او وقت احضار پری چیزهای خوشبو را می سوزد، (آنندراج)
سوزندۀ پی (پیه)،
پیه سوز، چراغی که در آن چربی (پیه) و فتیله بکار برند، قسمی چراغ، جنسی از شمع که در آن پیه سوزند:
عدوی تو پیوسته دلسوز باد
چو پی سوز اندر دلش سوز باد،
(از شرفنامه)،
رجوع به پیه سوز شود
پیه سوز، چراغی که در آن چربی (پیه) و فتیله بکار برند، قسمی چراغ، جنسی از شمع که در آن پیه سوزند:
عدوی تو پیوسته دلسوز باد
چو پی سوز اندر دلش سوز باد،
(از شرفنامه)،
رجوع به پیه سوز شود
مرکّب از: بی + سود، بی نتیجه، بی فایده، (یادداشت مؤلف) :
بی سود بود هرچه خوردمردم در خواب
بیدار شناسد مزه از منفعت و ضر،
ناصرخسرو،
بی سود بود هرچه خوردمردم در خواب
بیدار شناسد مزه از منفعت و ضر،
ناصرخسرو،
شهرکی است بناحیت پارس از حدود ارگان با نعمت فراخ و هوای خوش، (حدود العالم)
خوار بی ارج زر و سیمی که بر روی آن نقشی حک نکرده باشند، بی قدر بی اعتبار بی شا ن و شوکت (شخص)، بی طراوت بی نمود (شی)
آتشدان، بخوردان، عودسوز، مجمر، افسونگر، پریسای
چراغ پیه سوز